بی وقفه آزاد بودم. . . هرگز کسی نتوانست جز خاکستری را ازمن به یادگار ببرد. . . کسی نمی تواند آئین یا کیشی را به من نسبت دهد یا بخواهد آئین خاصی از من بسازد. . . کسی از حرفهای من چیزی نخواهد فهمید! همین هم خوب است. . . اگر من را متهم به آئینی نمایید، با هر جمله ای که می نویسم شما را به درد سر می اندازم. . . اجدادم از پست ترین نقاط زمین فریاد بر می دارند من این فریاد متوحش را می شنوم که می گوید ما نتوانستیم . . . نتوانستیم با کسی که دوستش داریم همراه شویم تو با اوباش! مرتب حسرت هایشان به من گوشزد می کنند! و. . . همینجاست که هدفم را در می یابم و شروع به صعود می کنم. از دیوار هاویه بالا می روم. . . من تنها نیستم. متبرک باد نام کسانی فریاد بر می دارند من تنها نیستم و بالا می روند بی آنکه به سقوط بیاندیشند مــــن تـــنـــهــا نـــیـــســتـــم! به یاد نمی آورم. . . اما من هنوز هم تنها می روم نه من تنها نیستم چرا به یاد می آورم، شنیدم، گفتی، رفتی، و من . . . نه من تنها نیستم